پیچ و تاب زخم سرگردانی اش را می خورد
خاک اگر باران نمی بیند گناه ابر چیست؟
نامسلمان چوب بی ایمانی اش را می خورد
عشق را از دستبرد بی وفایی دور کن
گرگ بی شک برّه ی قربانی اش را می خورد
راستی! بار کج خود را به منزل می برد
آن که دارد نان بی ایمانی اش را می خورد؟
وامصیبت! شیخ راه قبله را گم کرده است
غصه ی معشوقه ی پنهانی اش را می خورد
اشک بند آمد ولی این سد بی جان نیمه شب
بی گمان دیواره ی سیمانی اش را می خورد...
ناصر حامدی
بود در کیف پشت او دفتر
ساق پایش سفید چون مرمر
ساده لوح وظریف وخوش باور
سینه هایش شبیه دو کفتر
چشمهای عقاب دنبالش
موی مشکی طناب در پشتش
لاک آبی به پشت انگشتش
عشق چندین پسر توی مشتش
دلهره داشت؛داشت می کشتش
او که هفده نرفته از سالش
چشم گرد وقشنگ وآبی داشت
عینکی سبز وآفتابی داشت
رنگ ورویی گلی گلابی داشت
به دلش میل بی حجابی داشت
دور می خورد چرخ امیالش
موسی عباسی مقدم
به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"
تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش
تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-
-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...
بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!
به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش
گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند
همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش
چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش
حسین زحمت کش
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
عبدا لحسین انصاری
سیب غلتان رودخانه من! آهوی نقش بسته بر چینی!
پری قصه های کودکی ام! قالی دستباف تزیینی!
خُنکای نسیم اول صبح! گرمی چای عصر پاییزی!
به چه نامی ترا صدا بزنم؟ لیلی روزگار ماشینی!
دور مجنون گذشت -اینک من- دور لیلا گذشت -اینک تو-
دست بردار از این حکایت تلخ تا بگویم چقدر شیرینی ...
از کدامین عشیره ای بانو که در این شهر آسمان زنجیر
شیر از آفتاب می دوشی میوه از باغ ماه می چینی
ای جهان بر مدار مردمکت ، چشم بردارم از تو ؟ ممکن نیست
منم آنکس که زندگی کرده سالها با همین جهان بینی
گیسووان سیاه پوشت را روی دیوار شانه ها آویز
تا ببینی غزلسرایان را همه مشتاق شعر آیینی
جنبش سبز فتنه انگیزی اگر از جای خویش برخیزی
کودتاچی مخملی دامن! شورشی! بهتر است بنشینی!
عشق حق مسلم من و توست مابقی را به دیگران بسپار
"هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جویی زیان بینی
مجید آژ
چشم وا کن ! تا طلسم هرچه جادو بشکند!
لب گشای از هم که بازار هیاهو بشکند!
گیسوانت را بیفشان دختر دریا ! که موج –
عرشه را همراه با سکان و پارو بشکند!
خوُد را بردار از سر ! باز کن از تن زره!
تا صف جنگاوران بازو به بازو بشکند!
هر چه محکم باشم اما یک نگاهت کافی است
تا که کوه طاقتم از هر دو زانو بشکند!
تا سلامت رد شوم یک دم بخوابان تیغ را!
بیم دارم در عبورم طاق ابرو بشکند!
احتمالش میرود روز قیامت ناگهان-
موقع وزن گناهانم ترازو بشکند !
اصغر عظیمی مهر
کولی ترم از غربت کوچ پرستوها
آرام تر از چشم شهر آشوب آهوها
آشفته ام مانند موی دختری در باد
صبا مریدی